زنان روستایی شاید فرصتی برای حضور در عرصههای سیاسی و اجتماعی را نداشتند اما در عمل نشان دادند که از پس هر سختی بر میآیند و در هر زمانی که به وجودشان نیاز باشد فارغ از جنسیت همراه و هم گام میشوند و ثابت کردند که ستون اول خانواده هستند.
به گزارش ایسنای گیلان، روز جهانی «زن روستایی» بهترین بهانه برای سفر به یکی از روستاهای استان گیلان بود، راهی جاده شدم و مقصدم یکی از دورترین روستاهای استان در شهرستان رودبار شد که بعد از طی مسافت 5 ساعته حوالی عصر به این روستا رسیدم.
با قدم زدن در روستا بوی پخت نان مطبوع مشام را نوازش داد که این خود میتوانست بهترین منشأ روایت تلاش زنان روستایی باشد و با گرفتن رد دود به تنوری رسیدم که دو مادر روستایی مشغول پخت نان بودند، با خنده و گشاده رویی «نان» داغی را از تنور درآوردند و همین تعارف شان آغاز گر گفتوگوی شنیدنی بود.
«نورجهان» و «گل بانو» دو همسایهای هستند که به سبب تنهایی، در امورات مختلف نظیر پخت نان، رفت و روب منزل، تمیز کردن برنج، یادآوری مصرف دارو و... به یکدیگر کمک میکنند؛ گل بانو از کودکی به دلیل بیماری سرخجه بیناییاش را از دست داده و همواره این امر باعث نشد که وی از دیگر زنان روستایی عقب بماند.
«نورجهان» مادر 68 سالهای که دارای هفت فرزند است و تمامی فرزندانش بعد از تحصیل و ازدواج در شهرهای مختلف استان ساکن شدند و همسرش هم پنج سال پیش فوت کرده است .«گلبانو» این بانوی روشندل فرزندی ندارد و همسرش و تعدادی از اعضای خانوادهاش هم در زلزله سال 69 فوت کردهاند.
لبخند بی دریغ، صداقت بیان و تعارف بیریا ویترین این دو بانوی مهربان بود که برجستهترین خصلت زنان روستاست. وقتی در خصوص علت حضورم در روستایشان گفتم، لبخند ناشی از خجالت اینکه چیزی برای گفتن نداریم، چهرههای پر چین صورتشان را که هرکدام بازگو کننده داستانهایی بود، فراگرفت.
نورجهان، اولین فرزند از خانواده 14 نفره بوده که همین امر سبب انتخاب نامش شد، وی به جهت اینکه اولین فرزند خاندان محسوب میشد و نور و امید را به خانه آورده بود، "نورِ جهان" نام گرفت. وی تا قبل از ازدواج در کارهای خانه و امورات منزل و نگهداری فرزندان کمکیار مادر بوده و سرانجام در سن 17 سالگی با پسری که میرزا و مکتب رفته بود، ازدواج میکند و پس از ازدواج هم در مزارع گندم، جو، عدس، باغبانی و دامداری همراه و همیار همسرش بوده و علاوهبر این به امورات فرزندان رسیدگی میکرده است.
نورجهان در عین بیان خاطراتی از «کار در مزرعه»، «باغبانی»، «دامداری»، «تولد فرزندان»، «فرزندپروری»، «آشپزی»، «فروش محصولات برای کمک به اقتصاد خانواده» و... با هر «پنجه کَشی» (نوعی نان محلی) که به دیواره تنور گداخته میزند، گویا به گذشته سفر میکند.
گل بانو هم در کنارش خمیر را در اندازههای مشت دست چانه گیری میکند و با وردنه چوبی آن را که در زبان محلی «مَرزِه» میگویند، پهن میکند، تا نورجهان خمیر را به تنور سرخ بچسباند.
در این فاصله که نورجهان برای آوردن چای به خانه میرود، گل بانو از کمکهای نورجهان به وی میگوید که این روزها به دلیل کهولت سن و با وجود نداشتن خواهر و برادر، نورجهان و دیگر زنان روستایی خواهری را در حقش ادا میکنند و جویای احوال و اموراتش میشوند. وقتی چای اصل لاهیجان را در محیط تنور گداخته با عطر نان و پنیر محلی صرف کردیم، گل بانو برای رسیدگی به گاو و گوساله تازه زاده شدهاش، تنور را ترک کرد و مجالی پیش آمد تا با وی همراه شوم.
دست به دیوار تنور گذاشت و با تبحر خاصی موانع مسیر را رد کرد تا به طویلهای که پشت خانه کاهگلیاش بود، رسید. با مهارت خاصی و بدون هیچ مشکلی کارش را انجام داد. سپس ازم خواست تا باغچهاش را هم ببینم، باغچهای که گوشه ای از آن انواع سبزیهای محلی و خوردنی چشم نوازی میکرد و در گوشه دیگر درخت گردو، سیب و آلبالو کاشته بود. گلبانو در حین آبیاری باغچهاش، یکایک محصولاتش را معرفی میکرد و میگفت این ریحان را برای نورجهان کاشتهام، آن جعفری و اسفناج برای جواهر است که خریدهایم را انجام میدهد، بخشی از گردوهای درخت انتهای باغ را هم باید به ابوذر بدهم که برایم هیزم تهیه میکند.
هوای ابری و زمین مه گرفته، تاریکی هوا، سختی مسیر برگشت را حکایت میکند اما هنوز شنیدنیها زیاد است که با اصرارهای بی ریای این دو مادر مهربان، شب را مهمان منزل پر رونق شان میشوم. گل بانو با صبوری، رئوفی و صداقتش از ما خواست که امشب را در خانه وی بمانیم که سالهاست هیچ مهمانی نداشته است. با شوق خاصی مشغول آماده کردن کوکو سبزی از محصولات باغش شد. به یقین میتوان گفت این کوکو سبزی با نان گرم و ماست محلی در منوی هیچ رستورانی یافت نمیشود.بعد از صرف شام، گل بانو از خاطراتش گفت، سن نابیناییاش را به یاد نمیآورد اما همواره مثل دیگر اعضای خانواده کمک میکرده و در نهایت درسنی که به خاطر نمیآورد همسر مردی میشود که همسرش فوت کرده و صاحب یک فرزند 6 ساله بوده و بعد از ازدواج با وی صاحب فرزند میشود که سرانجام در زلزله سال 69، همسر و دو فرزندش را از دست داد در اینجا که رسید ناخداگاه به زمزمه لالایی که همواره برای فرزندانش میخواند، پرداخت که با تذکر نورجهان ادامه نداد و برای فروخوردن بغضش، انجام کاری را بهانه کرد.
نورجهان میگوید: گل بانو زمانی که تنهاست یا رادیو اش را روشن میکند یا برای فرزندانش لالایی میخواند. شب سرد روستا با لحافهایی که از پشم گوسفندانشان دوخته بودند، در کنار بخاری هیزمی که سوسوی ش خانه را روشن کرده بود، صبح شد.
این روایت بخشی از زندگی زنان روستایی است که همواره بدون هیچ انتظاری به ایفای نقش میپردازند، گاه مردانه دوشادوش همسرانشان کار میکنند و گاه در قالب کدبانویی تمام عیار پذیرای هر غریبه و آشنایی میشوند، این زنان شاید فرصتی برای حضور در عرصههای سیاسی و اجتماعی را نداشتند اما به غایت در عمل نشان دادند که از پس هر سختی بر میآیند و در هر زمانی که به وجودشان نیاز باشد فارغ از جنسیت همراه و هم گام میشوند و ثابت کردند که ستون اول خانواده هستند.
جا دارد ضمن خداقوت به همه مادران روستایی پر تلاش در گیلان عرض کنم که "مار جان قدر تی زحمتانه دانم و سختیانی کی بکشی فهمم، تی اُ پینه بزه دستانه ماچی دهم".