بهمبری

می‌شهر

نان‌آوران کوچک

روزهای آخر خرداد ماه بود. امتحانات بچه‌ها تموم شده بود و منتظر نتیجه بودن. پسر کوچکم که تازه ۱۲ ساله شده بود مدتها بود در گوشم می‌‌خوند که بعد از پایان امتحاناتش بره سرٍ کار تا برای خودش موبایل بخره آخه همه دوستاش موبایل داشتن ولی پدرش که یه کارگر ساده بود نمی‌تونست براش موبایل هوشمند بخره. به پدرش سفارش کردم کار مناسبی براش پیدا کنه.

وقتی برای خرید اومدم بیرون یه پسر هفت، هشت ساله رو دیدم که چند تا بستهٔ بزرگ دستمال‌کاغذی دستش بود و برای فروختن از این مغازه به اون مغازه می‌رفت. ریزه میزه و کوچولو بود، دلم سوخت. بچه‌ای با این سن و سال الان فقط باید درس بخونه و بچگی کنه. چرا باید برای پول درآوردن از صبح تا شب بیرون باشه و کار کنه؟ خیلی زوده که وارد اجتماعی بشه که همه جور آدم توش هست.

یکم جلوتر یه دختر بچه چادری رو دیدم که گلدون‌های کوچک تزئینی می‌فروخت. جلوم رو گرفت و گفت: خاله گلدون نمی‌خوای؟ نگاش کردم صورت با نمکی داشت. ازش پرسیدم : چند سالته؟ گفت: یازده. چند تاگلدون ازش خریدم. ازش پرسیدم: از کجا اومدی؟ گفت: خونه‌مون خیلی دوره و من با مینی‌بوس می‌آم. گفتم : تنهایی؟ گفت: آره پدرم یه کارگره و نمی‌تونه خرج زندگی رو دربیاره. مامانم تو خونه این گلدون‌ها رو درست می‌کنه و من می‌فروشم، حتی گاهی تا ساعت ۱۰ شب مجبورم بمونم تا همه رو بفروشم وگرنه مامانم دعوام می‌کنه. فهمیدم چرا چادر سرش کرده. بهش گفتم خیلی مراقب خودت باش. لبخند قشنگی بهم زد و رفت. هر وقت اون چهره و لبخندش رو به یاد می‌آرم دلم آتیش می‌گیره و دعا می‌کنم همیشه سالم و سلامت باشه.

کودکان کار

تو روزنامه خونده بودم که حدود دو میلیون کودک کار در ایران وجود داره البته این آمار رسمیه و تعداد کودکان کار به هفت میلیون می‌رسه که در مزارع و باغات همراه والدینشون پا به پا کار می‌کنن یا توی کارگاه‌هایی که حق و حقوقشون هم کامل پرداخت نمی‌شه مشغولند و بدتر از همه این‌ها، کودکان مهاجری هستند که نیمی از کودکان کار رو تشکیل می‌دن و چون مدرک شناسایی ندارن حتی قانون و بهزیستی هم نمی‌تونه بهشون کمک کنه و مجبورن برای دستمزد ناچیزی هر کاری انجام بدن. از کار در کارگاه با شرایط سخت و ناایمن تا زباله‌گردی و آدامس و گل و فال‌فروشی در  خیابون که سرما و گرما و گرسنگی و تشنگی و نداشتن لباس و کفش مناسب رو هم باید تحمل کنن. کودکانی که کودکی نکرده‌‌ و معلوم نیست چه آینده‌ای در انتظارشونه چون نه سواد درست و حسابی دارن و نه بهداشت و آموزشی براشون وجود داره. بچه‌هایی که خیلی زود بزرگ می‌شن و اجتماع خیلی زود چهرهٔ زشتش رو بهشون نشون می‌ده. خیلی زودتر از وقتی که اون‌ها چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی آماده بشن. بچه‌هایی مثل آرمین ۱۱ ساله که بعد از فوت مادرش در اثر سرطان و تحویل نگرفتن خواهرش توسط بهزیستی به بهانۀ کُولی بودن، خودکشی می‌کنه و جسدش هنوز درسردخونه همون بیمارستانیه که شناسنامه‌اش‌رو برای بستری کردن و درمان مادرش، گرو گرفته و این فقط مشتی نمونۀ خرواره. کودکانی که قربانی کار می‌شن.

روز جهانی مبارزه با کار کودکان

پروانه

با صداى زنگ موبایل از خواب پریدم. چشم‌هام رو به زور باز کردم. دیرم شده بود؛ باعجله دستى به سر و روم کشیدم. و زود آماده شدم، از خونه زدم بیرون. وسط ماه آذر بود و سرد. سوز سرما به صورتم انگار شلاق می‌زد. نزدیک ایستگاه اتوبوس دستى از پشت لباسم رو کشید. برگشتم. دختر بچه‌اى با چشم‌هاى گرد و سیاه رو دیدم...
- خاله، خاله یه فال بخر...
خوب نگاهش کردم. ژاکت نازک نیمداری تنش بود و نوک انگشت‌هاى دستش از سوز سرما، سرخ شده بود و انگشت‌هاى پای‌اش هم که از دمپایى پاره‌اش بیرون زده بود...
- وقت ندارم دیرم شده.
گفت:
- خاله... بخر دیگه.
گفتم:
- تازه خریدم.
وقتی برگشتم سمت ایستگاه برم با صداى بلند گفت:
- خاله اگه نخرى الهى برى زیر ماشین...
دلم لرزید. وقت نبود پا تند کردم تا به اتوبوس که نزدیک ایستگاه شد، برسم. توی راه و وقت کار، فکر می‌کردم هنوز پشت سرم هست و هر لحظه لباسم رو از پشت می‌کشه.
صدای‌اش تو گوشم مى‌پیچید...
خاله... خاله...
چشم‌هاى سیاه‌اش جلوى چشم‌هام بود تا وقتی تعطیل شدم.
موقع برگشتن، چشم انداختم تا ببینم‌اش.
نبود! دلم گرفت.
همین‌طور که دور و اطراف ایستگاه را دنبالش می‌گشتم، دیدمش.
لبه‌ی سکوی مغازه‌ای نشسته بود و دست‌هاش‌ رو به‌هم می‌مالید.
نزدیک‌اش رفتم و گفتم:
- یه فال بده.
خندید.
پرسیدم:
- اسمت چیه؟
- پروانه.
- چندسالته؟
- هش سال.
- خونه‌ات کجاست؟...
جواب نداد! هم سن و سال‌های‌اش الان باید توی خونه‌ای گرم تکالیف مدرسه‌شون رو راحت انجام بدن، اون‌وقت...
- خاله بردار...
فال‌ام رو برداشتم.
وقتی پول‌اش رو دادم گفت: - خدا عمرت بده...
- پس بی حساب شدیم؟ اون نفرین صبح با این دعا در شد.
خندید و سرش رو پایین انداخت. خداحافظى کردم و رفتم به سمت خونه‌ام...
خونه‌ی گرم و نرم و راحت.

کودک کار

۱۲ ژوئن ۲۲خرداد روز جهانی مبارزه با کار کودکان است.
در ایران بنا بر آمار رسمی حدود دو میلیون کودک کار وجود دارد.
عکس برگرفته از مجموعه‌ی کودکان کار ایران.
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan