خاک و دریا
غنچههای زیبای سرزمینم، پسرکانی با سرهای تراشیده و محجوب در لباسی به رنگ خاک و دخترکانی با پوششی به رنگ دریا، آرزوهایشان را در دست گرفتهاند. دختران مادرانگی و عشق به دیگران و پسران تلاش و کوشش را با آرزوهایشان تمرین خواهند کرد. آن هم به لطف عزیزانی با دلی به وسعت خاک میهن و روحی به زلالی و عمق دریا.
شادیِ آرزو
مردمانی از جنس مهر و عاطفه و محبت به دیدارتان آمدند با برگههایی رنگارنگ در دست، تا شما آرزوهای رنگین خود را در آنها بنویسید یا نقاشی کنید. اکنون زمان وفای به عهدیست که بستهاند. شما ذوق کردهاید و بیشتر از شما پدر مهربانیها که با خنداندن شما، درست قبل از دیدن آرزوهایتان، این شادی را عمیقتر و به یاد ماندنیتر کرده است.
آرزوی شیرین
مصطفی جان! آرزوی تو داشتن یک جشن تولد بود. پدر مهربانیها وقتی از دیارتان بازگشت با خواندن برگۀ آرزوها متوجه شد که تاریخ تولدت فردای روزی است که به شهرش بازگشته، راه طولانی را باز پیمود تا خود را به تو برساند و آرزویت را برآورده سازد. بوسه تو بر دستان پدر و شادی برآورده شدن آرزویت، از مهر و همدلی و همت عزیزانیست که رضایت خاطر را در شاد کردن دلها یافتهاند.
مادرانه
مانند هر مادر مهربانی آغوش پرمهرت را گشودهای تا فرزندان سرزمینت در پناه امنیت و رضایتی که برایشان به ارمغان بردهای این چنین زیبا بخندند و خود نیز از آفرینش این لحظه شادمانی. تا باد چنین بادا...
این یادداشت نخستین بار در پایگاه خبری دیدگاه برتر مدیریت منتشر شده است.