بهمبری

می‌شهر

رومینا در ۵ روایت

روایت اول:

دوازده سالم بود. از مدرسه که به خانه برمی‌گشتم سنگینی نگاهش را روی خودم حس می‌کردم، ولی جرأت نداشتم به کسی حرفی بزنم.
یکسال این رویه ادامه داشت تا روزی در مسیر بازگشت از مدرسه جلویم را گرفت و با لبخندی دلنشین گفت که از من خوشش آمده و می‌خواهد با من دوست شود.
لبم را گزیدم و گفتم اگر پدرم بفهمد؟
گفت نگران نباش قصد خیر دارم.
شهر ما کوچک است و تقریباً همه همدیگر را می‌شناسند. نامش بهمن بود و خانواده‌اش را دورادور می‌شناختم. خانوادۀ آرامی بودند. قبول کردم و با هم دوست شدیم.
من دختر بزرگ خانواده‌ای ۴ نفره بودم و پدرم روی من خیلی حساس بود. بارها به دلایل مختلف کتک خورده بودم ولی به بهمن خیلی وابسته شده بودم. با این که از من خیلی بزرگتر بود با محبت‌هایش من را مجذوب کرده بود.
به او گفتم اگر مرا می‌خواهد باید پا پیش بگذارد اما گفت من هنوز بچه هستم و باید بزرگتر شوم؛ با اصرار من بالاخره روزی به پدرم پیام داد که می‌خواهد به خواستگاری من بیاید.
پدرم جواب داد که به سُنی مذهب دختر نمی‌دهد. مانده بودیم چکار کنیم که تصمیم به فرار از خانه گرفتم. دیگر نمی‌‌توانستم آنجا بمانم. بهمن من را به خانۀ خواهر بزرگش برد و ۳ روز آنجا بودم تا این که با شکایت پدرم ما را پیدا کردند.
اول گفتند بهمن آدم ربایی کرده ولی من به قاضی گفتم با میل خودم از خانه رفته‌ام و اگر الان من را به خانه برگردانند پدرم من را می‌کشد؛ اما قاضی توجهی به حرف‌هایم نکرد و حکم به بازگشتن به خانه داد و مجبور شدم برگردم.
مدتی بود که شاهد پچ پچ عموها و پدرم بودم. گاهی می‌دیدم مادرم در خلوت اشک می‌ریزد اما جرأت پرسیدن نداشتم.
اول خرداد وقتی مادرم برای خرید از خانه خارج شده بود و من در خواب بودم سنگینی دستان پدر را رو گردنم حس کردم. می‌خواست خفه‌ام کند از خواب پریدم که ناگهان برق داسی که همیشه موقع دروی برنج همراهش بود چشمم را زد و....

روایت دوم:

مدت‌ها بود زیر نظر داشتمش. دخترک شاد و زیبایی که دلم را ربوده؛ اما از من خیلی کوچکتر بود.
طاقت نیاوردم و روزی دل به دریا زدم و از او خواستم با من دوست شود. اول مردد بود، ولی قبول کرد. یک سال که گذشت اصرار کرد به خواستگاریش بروم چون اگر پدرش بفهمد که ما دوستیم برایش خیلی بد می‌شود. قبول کردم و پیام فرستادم پدرش جواب نه داد. کلافه شده بودیم تا به سرمان زد فرار کنیم تا به ازدواجمان رضایت دهد.
او را به خانۀ خواهرم بردم. به خواهرزاده‌ام گفته بود سرش درد می‌کند چون پدرش برای تنبیه موهایش را می‌کشد. با شکایت پدرش به جرم آدم ربایی دستگیر شدم، اما با اقرار رومینا من را آزاد و او را با حکم قاضی به خانه فرستادند.
شهر ما کوچک و کم جمعیت است و خبرها زود می‌پیچد. رومینا حق بیرون آمدن از خانه را نداشت او در نظر اقوام و اهالی مرتکب گناهی نابخشودنی شده بود. دلم گواهی بد می‌داد. کاش با تصمیمش برای فرار موافقت نمی‌کردم. تا این که برادرم نفس نفس زنان آمد و گفت پدر رومینا او را در حالی که خواب بوده با داس...

روایت سوم:

دخترم سرکش و گستاخ شده بود. سنی نداشت اما با پسری که از خودش خیلی بزرگ‌تر بود، دوست شده بود. پسر پیام فرستاد که می‌خواهد به خواستگاری بیاید. قبول نکردم، چون با آن‌ها اختلاف مذهبی داشتیم. پسر تهدید کرد عکس‌های دخترم را در اینستاگرام پخش می‌کند، اما باز قبول نکردم. نمی‌دانستم چکار کنم. تنبیه و تهدید دخترم فایده نداشت.
شبی که دخترم از خانه فرار کرد چند ساعت قبلش بغلش کردم و با گریه به او گفتم دوستش دارم بعد او برایمان چای ریخت و خوردیم و خوابیدیم ساعت ۳ بعد از نیمه شب مادرش من را بیدار کرد و با چشمی گریان گفت که رومینا از خانه فرار کرده.
به پاسگاه رفتم و شکایت کردم. بعد از ۳ روز او را در خانۀ خواهر پسر پیدا کردند. قاضی بعد از شنیدن حرف‌های دو طرف، رومینا را به خانه فرستاد.
آبرویی برایم نمانده بود؛ نه در میان فامیل، نه در میان اهالی. برادرهایم مدام از این اتفاق با عنوان بی‌آبرویی بزرگ یاد می‌کردند و از غیرتی که باید نشان بدهند. چون رومینا ناموس همۀ مردان فامیل بود و با این کارش شرف و حیثیت آن‌ها را از بین برده بود و باید این لکهٔ ننگ هر چه زودتر پاک می‌شد.
برایم خیلی سخت بود که دخترم را از بین ببرم اما این ماجرا در شهر کوچکمان نقل مجالس شده بود و در چشم اقوام و آشنایان من بی‌غیرت و بی‌تعصب بودم ‌تا بالاخره دست به کار شدم و صبح روزی که مادرش در اتاق نبود و رومینا در خواب بود به سراغش رفتم؛ اول تصمیم داشتم در خواب خفه‌اش کنم اما بیدار شد و مجبور شدم با داسی که همراهم بود...
به خودم که آمدم با داس خونی در کوچه بودم و از مردم برای نجات دخترم کمک می‌خواستم.

روایت چهارم:

دختر بزرگم تازه ۱۳ساله شده بود. مدتی متوجه رفتارهای عجیبش شده بودم. سر به هوا شده بود. موبایل نداشت و برای شرکت در کلاس‌های مجازی از گوشی پدرش استفاده می‌کرد.
روزی شوهر خواهرم گفت که پسری می‌خواهد برای خواستگاری رومینا بیاید. خانواده‌شان را می‌شناختیم. پدرش قبول نکرد چون آن‌ها سنی مذهب بودند و پسر خیلی از دخترم بزرگتر بود.
پدرش که موضوع دوستی آن‌دو را فهمید مرتب به من می‌گفت به رومینا بگو خودش را با مرگ موش بکشد یا حلق‌آویز کند. اما من نمی‌توانستم دخترم پارۀ تنم بود. یک روز از خواب که بیدار شدم متوجه شدم رومینا از خانه فرار کرده. برایم نامه گذاشته بود که به بابا بگو مگر نمی‌خواستی من بمیرم؟ حالا هم فکر کن مرده‌ام.
پدرش شکایت کرد و رومینا را پیدا کردند و به خانه برگرداندند. بعد از آن عموهایش مرتب در گوش پدرش می‌خواندند که باید این بی‌آبرویی را جمع کند. تا آن روز شوم که برای شستن لباسها به داخل حمام رفته بودم در حمام از بیرون قفل شد و هرچه رومینا و‌ پدرش را صدا کردم هیچ‌کدام جواب ندادند. وقتی بیرون آمدم پدرش را با داس خونی که دیدم از حال رفتم. دخترکم فدای شرف و ناموس‌پرستی پدرو فامیل پدریش شده بود.
من قصاص می‌خواهم.

روایت پنجم:

دختر ناموسمان بود. فرارش با پسری غریبه، برایمان در شهر و محل آبرویی نگذاشته بود. به پدرش گفتیم اگر این لکۀ ننگ را از بین نبرد خودمان دست به کار می‌شویم. غیرت‌مان اجازه نمی‌داد بعد از افتضاحی که به بارآمده دختر زنده بماند. او باید تقاص کارش را با خونش پس می‌داد. اگر ما او را به سزای کارش می‌رساندیم، قصاص می‌شدیم. چه کسی بهتر از پدرش که ولی دم اوست و بعد از انجام کار قصاصی در انتظارش نخواهد بود؟ آنقدر به او گفتیم تا راضی شد دختر بی‌آبرویش را از بین ببرد. این کار هر مرد غیرتمند و با شرفی است.

 

رومینا اشرفی

 

این روایات از چند جهت قابل بررسی‌اند:
اول: دل بستن نوجوانی ۱۳ ساله به پسری ۲۸ ساله که هیچ کدام به بلوغ ذهنی و رشد اجتماعی نرسیده‌اند، چون آموزش لازم و تجربه اجتماعی لازم و کافی برای طرح و حل مسائل زندگی را کسب نکرده‌اند و پنهان کردن این دوستی از خانوادهٔ دختر که ریشه در صمیمی نبودن و همراه نبودن والدین با رومینا دارد.
پدر و مادری که فضای امنی را برای دخترشان ایجاد نکردند تا او بتواند به راحتی با آن‌ها صحبت کند، پدر بعد از آگاه شدن از ماجرا رویۀ خشونت در پیش گرفته و دخترک را با گمان بی‌ آبرو کردن خانواده تهدید و تنبیه می‌کند، محدودیت‌ها را بیشتر می‌کند و راه حل را تنها در کشتن دخترش می‌بیند و مادر که شاهد همۀ این اتفاقات بوده و کاری نکرده و کمکی نخواسته و دختر را به حال خودش رها کرده؛

دوم: پسری بالغ که دل به نوجوانی بسیار کوچکتر از خودش بسته و به خیال خود با قصد ازدواج با دختر دوست می‌شود و وقتی با مخالفت پدر رومینا روبرو می‌شود با تصمیم او برای فرار از خانه موافقت کرده و او را همراهی می‌کند؛

سوم: اقوام و اهالی که فرار دختر را بی‌آبرویی بزرگی می‌دانند و با تشویق پدر به کشتن فرزندش در ریختن خون دختری که تنها گناهش دل‌بستن و اعتماد به پسر جوان بود سهیمند؛

و بالاخره قوانینی که دختر را مایملک پدر دانسته و حتی به حرف دخترک که به قاضی التماس می‌کند که او را به خانه برنگرداندند وگرنه کشته می‌شود توجهی نشده، و‌ پدر با علم به اینکه ولی دم بوده و قصاص نخواهد شد اقدام به این جنایت هولناک نموده است.
نکتهٔ بسیار مهم در این ماجرا از زبان محمد فاضلی عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی: «قتل رومینا ریشه‌های اجتماعی، سیاسی و سیاستی دارد که اگر کاوش نشوند، دردی درمان نمی‌شود. بُهت، حیرت و گریستن بدون پرسش و پاسخ مطالبه کردن، بی‌فایده است».

قتل رومینا اشرفی

این مطلب نخستین بار در کانال تلگرام نویسنده منتشر شده است. [+]

تجمع فعالان کارزار منع خشونت علیه زنان مقابل مجلس

تجمع جمعی از فعالین حقوق زنان در مجلس شورای اسلامی سه شنبه 6/9/1397

گزارش اختصاصی:

صبح امروز سه شنبه ۶ر۹ر۱۳۹۷ تعدادی از فعالان زن در برابر مجلس تجمع کردند و خواهان تصویب قانونی همه جانبه‌نگر برای پیشگیری و منع خشونت علیه زنان در ایران شدند.

 در این تجمع در دست شرکت کنندگان پلاکاردهایی دیده می‌شد که بر روی آن نوشته شده بود: «ما خواهان تصویب قانونی هستیم که در آن ایجاد خانه‌های امن و مراکز حمایتی از زنان خشونت دیده در سراسر ایران در دستور کار قرار گیرد»، « ما خواهان تصویب قانونی هستیم که دستور ایجاد واحد ویژۀ رسیدگی به خشونت خانگی علیه زنان را با حضور قاضی پلیس زن و ضابطان قضایی و انتظامی آموزش دیده صادر کند»، «ما خواهان تصویب قانونی هستیم که درمان خشونت‌گر  را در کنار جبران آسیب‌های وارد شده به خشونت دیده در نظر بگیرد»... در یکی دیگر از پلاکاردها نوشته شده بود: «مردم باید بتوانند در قانون‌گذاری مشارکت فعال داشته باشند» و در پلاکارد دیگری نوشته شده بود: «در ایران از هر سه زن متأهل، دو زن تجربۀ خشونت خانگی داشته‌اند و ما در همین چارچوب خواهان تصویب قانون همه جانبه‌نگر  برای پیشگیری و منع خشونت خانگی علیه زنان هستیم.»

در این تجمع همچنین در دست برخی از شرکت‌کنندگان ریسه‌هایی از روایت‌های زنان خشونت دیده که توسط فعالان کارزا منع خشونت خانوادگی تهیه شده بود، مشاهده می‌شد.

یکی از افراد شرکت‌کننده در این تجمع که خود را از اعضای کارزار منع خشونت خانوادگی معرفی کرد  گفت: «این تجمع در پایان دومین سالگرد فعالیت این کارزار برگزار شده است و ما در این کارزار با توجه به آمار نسبتاً بالای خشونت خانگی در ایران و پیامدهای آن، خواهان تصویب قانونی جامع برای منع خشونت خانگی علیه زنان هستیم که در آن همۀ انواع خشونت خانگی جرم انگاری شده باشد».

وی تأکید کرد: «به‌نظر ما این قانون باید دربرگیرندۀ حمایت همه جانبۀ نهادهای دولتی و عمومی مسئول از افراد خشونت دیده و مشارکت فعال آنها در پیشگیری از خشونت خانگی باشد». 

این عضو کارزا منع خشونت خانوادگی افزود: «دراین قانون باید آموزش و آگاه‌سازی، یکی از نقاط محوری باشد و رسانه‌ها و نهادهای آموزشی نیز در راستای ایجاد آگاهی و حساسیت بین مردم در ارتباط با این خشونت به وظایف‌شان عمل کنند».

این تجمع حدود نیم ساعت به طول انجامید و در پایان نیروی انتظامی، تجمع کنندگان را مجبور به ترک محل کرد.

خبر خبرگزاری ایسنا در همین زمینه 

منع خشونت علیه زنان

یادداشت من دربارۀ منع خشونت علیه زنان در روزنامۀ همشهری:

یکی از انواع خشونت در سراسر جهان خشونت خانوادگی است که از طرف اعضای خانواده نسبت به عضو ضعیف‌تر که اغلب زنان و دختران خانواده هستند، صورت می‌گیرد و در اکثر مواقع فرد آسیب‌دیده، به دلایلی همچون حفظ آبرو، وابستگی عاطفی، مالی، نداشتن سرپناه و پشتیبان مناسب از بیان خشونت سر باز می‌زند. برای بررسی مسائل و مشکلات افرادی که در ایران درگیر این نوع خشونت هستند کارزاری با نام منع خشونت خانوادگی پنجم آذر ۱۳۹۵ به راه افتاد که هدف آن مستند‌سازی‌ روایات و تجارب زیسته زنان در زمینه خشونت خانوادگی بود. این کارزار که فعالیت خود را با بیانیه‌ای با امضای جمعی از فعالان حقوق زنان شروع کرده، با برگزاری کارگاه‌های آموزشی- ترویجی در شهرهای مختلف، پخش دفترچه‌های راهنما و گفت‌وگوی چهره به چهره با مردم، روایت‌های آنان را به‌صورت مکتوب جمع‌آوری کرده است؛ همچنین در بخش رسانه با ساخت انیمیشن و فیلم‌های مستند درباره خشونت خانوادگی، فعالیت کرده است. 

علاوه بر این توانسته با دیگر فعالان عرصه‌های اجتماعی و وکلا ارتباط برقرار کرده و توجه و حمایت آنان را جلب کند. در طرح اولیه کارزار، مدت فعالیت آن یک سال در نظر گرفته شده اما فعالان تصمیم گرفتند با توجه به شرایط موجود فعالیت آن را یک سال دیگر ادامه دهند تا بتوانند به پیش‌نویس درست‌تری از قانون منع خشونت دست یابند و طیف گسترده‌تری از ضرورت تصویب قانون منع خشونت خانوادگی آگاه شوند و کارزار بتواند به اهداف خود نزدیک شود. این کارزار که برای نخستین‌بار در ایران به راه افتاده با مشکلات زیادی روبه‌رو بوده اما از دستاوردهای آن می‌توان به شکست سکوت در برابر خشونت خانوادگی و آگاه‌سازی‌ جامعه و تهیه پیش‌نویس قانونی از سوی جامعه مدنی ایران برای رفع آن، که از دل تجارب و نوشته‌های زنان خشونت دیده برآمده است و تجربه‌ای مهم و عینی است، اشاره کرد.

منع خشونت علیه زنان

این یادداشت در صفحۀ آخر روزنامۀ همشهری، مورخ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۹۷ منتشر شده است.

حال «زار» حمایت از زنان

گفت‌وگوی من با جمعی از فعالان کارزار منع خشونت خانگی در روزنامۀ قانون:

منع خشونت خانوادگی، فعالیت جمعی از زنان برای ثبت و انتشار خشونت در خانواده‌ها، با هدف ممانعت از افزایش و تکرار آن و آگاهی بخشی به قربانیان و زنان خشونت دیده است که از آذر سال ۹۵ آغاز شد. این فعالان سعی کردند در قالب شبکه‌های اجتماعی به گفت‌وگو با زنانی که در خانه و محیط کار یا زندگی خود در معرض انواع و اقسام خشونت قرار گرفتند، مصاحبه و نتایج آن را برای آشنایی دیگر زنان ثبت و منتشر کنند. در آستانه دوسالگی کارزار منع خشونت خانوادگی و همزمان با نزدیک شدن به روز جهانی مقابله با خشونت علیه زنان، با «بنفشه جمالی» و «جلوه جواهری» که از ابتدا در این حرکت جمعی فعال بوده‌اند گفت وگویی کرده‌ایم. در این گفت‌وگو، این دو فعال حقوق زنان به اهداف، عملکرد، موانع و دستاوردهای کارزار اشاره کرده‌اند. 

با کلیک بر ادامۀ مطلب در پائین همین فرسته، متن کامل این گفت‌وگو را بخوانید.


گفت‌وگو با فعالین کارزار منع خشونت خانوادگی

نمایش فیلم "خانۀ پدری" در بندرانزلی

به همت انجمن سینمای جوانان بندر انزلی چهارم آبان‌ماه ۱۳۹۷،  فیلم خانهٔ پدری به کارگردانی کیانوش عیاری  در سالن نمایش ادارهٔ ارشاد بندر انزلی به نمایش در آمد سپس با حضور کارگردان و منتقدان آقایان امین صالحی و پور محمد رضا جلسهٔ نقد و بررسی فیلم برگزار شد. در ابتدا آقای رحمانزاده رئیس اداره فرهنگ و ارشاد بندر انزلی ضمن تقدیر و تشکر از انجمن سینمای جوانان بندر انزلی بر لزوم حمایت تماشاگران از اکران فیلم‌های به نمایش درآمده در سالن‌های سینما تأکید کرد.

آقای قاروریانی به عنوان مجری برنامه با اشاره به سابقه نمایش فیلم آنسوی آتش از ساخته‌های کیانوش عیاری در سال ۱۳۶۷ در بندر انزلی و حضور کارگردان در زمان اکران در این شهر به سابقهٔ فیلمسازی این کارگردان سینمای مستقل پرداخت.او با اشارهٔ به اولین فیلم عیاری (تنورهٔ دیو) که با پوستر نامتعارفش سر و صدای زیادی بر پا کرد تا ساخت سریال روزگار قریب که ۵ سال طول کشید به فیلم آبادانی‌ها پرداخت که در سال ۱۳۷۱(۱۹۹۴م) برندهٔ جایزهٔ پلنگ طلایی از جشنواره لوکارنو شد.  در ادامه فیلم خانهٔ پدری به نمایش درآمد و پس از آن جلسهٔ نقد و بررسی با حضور کارگردان و منتقدان و تماشاچیان برگزار شد. 

فیلم خانهٔ پدری که محصول سال ۱۳۸۹ است تاکنون اجازهٔ نمایش عمومی نیافته و برخی علت آن را صحنهٔ خشن قتل دختر خانواده به دست پدر و برادرش می‌دانند. 

کیانوش عیاری متولد سال ۱۳۳۰ در اهواز است و کارش را با ساخت فیلم کوتاه ۸ میلیمتری آغاز کرده‌است.

جلسه نمایش فیلم خانه پدری در بندر انزلی با حضور کیانوش عیاری

زنان روستایی ستون اول خانواده؛ روایت زندگی«نورجهان» و «گل بانو»

زنان روستایی گیلان

زنان روستایی شاید فرصتی برای حضور در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی را نداشتند اما در عمل نشان دادند که از پس هر سختی بر می‌آیند و در هر زمانی که به وجودشان نیاز باشد فارغ از جنسیت همراه و هم گام می‌شوند و ثابت کردند که ستون اول خانواده هستند.

به گزارش ایسنای گیلان، روز جهانی «زن روستایی» بهترین بهانه برای سفر به یکی از روستاهای استان گیلان بود، راهی جاده شدم و مقصدم یکی از دورترین روستاهای استان در شهرستان رودبار شد که بعد از طی مسافت 5 ساعته حوالی عصر به این روستا رسیدم.

با قدم زدن در روستا بوی پخت نان مطبوع مشام را نوازش داد که این خود می‌توانست بهترین منشأ روایت تلاش زنان روستایی باشد و با گرفتن رد دود به تنوری رسیدم که دو مادر روستایی مشغول پخت نان بودند، با خنده و گشاده رویی «نان» داغی را از تنور درآوردند و همین تعارف شان آغاز گر گفت‌وگوی شنیدنی بود.

«نورجهان» و «گل بانو» دو همسایه‌ای هستند که به سبب تنهایی، در امورات مختلف نظیر پخت نان، رفت و روب منزل، تمیز کردن برنج، یادآوری مصرف دارو و... به یکدیگر کمک می‌کنند؛ گل بانو از کودکی به دلیل بیماری سرخجه بینایی‌اش را از دست داده و همواره این امر باعث نشد که وی از دیگر زنان روستایی عقب بماند.

«نورجهان» مادر 68 ساله‌ای که دارای هفت فرزند است و تمامی فرزندانش بعد از تحصیل و ازدواج در شهرهای مختلف استان ساکن شدند و همسرش هم پنج سال پیش فوت کرده است .«گل‌بانو» این بانوی روشندل فرزندی ندارد و همسرش و تعدادی از اعضای خانواده‌اش هم در زلزله سال 69 فوت کرده‌اند.

لبخند بی دریغ، صداقت بیان و تعارف بی‌ریا ویترین این دو بانوی مهربان بود که برجسته‌ترین خصلت زنان روستاست. وقتی در خصوص علت حضورم در روستایشان گفتم، لبخند ناشی از خجالت اینکه چیزی برای گفتن نداریم، چهره‌های پر چین صورتشان را که هرکدام بازگو کننده داستان‌هایی بود، فراگرفت.

نورجهان، اولین فرزند از خانواده 14 نفره بوده که همین امر سبب انتخاب نامش شد، وی به جهت اینکه اولین فرزند خاندان محسوب می‌شد و نور و امید را به خانه آورده بود، "نورِ جهان" نام گرفت. وی تا قبل از ازدواج در کارهای خانه و امورات منزل و نگهداری فرزندان کمکیار مادر بوده و سرانجام در سن 17 سالگی با پسری که میرزا و مکتب رفته بود، ازدواج می‌کند و پس از ازدواج هم در مزارع گندم، جو، عدس، باغبانی و دامداری همراه و همیار همسرش بوده و علاوه‌بر این به امورات فرزندان رسیدگی می‌کرده است.

نورجهان در عین بیان خاطراتی از «کار در مزرعه»، «باغبانی»، «دامداری»، «تولد فرزندان»، «فرزندپروری»، «آشپزی»، «فروش محصولات برای کمک به اقتصاد خانواده» و... با هر «پنجه کَشی» (نوعی نان محلی) که به دیواره تنور گداخته می‌زند، گویا به گذشته سفر می‌کند.

گل بانو هم در کنارش خمیر را در اندازه‌های مشت دست چانه گیری می‌کند و با وردنه چوبی آن را که در زبان محلی «مَرزِه» می‌گویند، پهن می‌کند، تا نورجهان خمیر را به تنور سرخ بچسباند.

در این فاصله که نورجهان برای آوردن چای به خانه می‌رود، گل بانو از کمک‌های نورجهان به وی می‌گوید که این روزها به دلیل کهولت سن و با وجود نداشتن خواهر و برادر، نورجهان و دیگر زنان روستایی خواهری را در حقش ادا می‌کنند و جویای احوال و اموراتش می‌شوند. وقتی چای اصل لاهیجان را در محیط تنور گداخته با عطر نان و پنیر محلی صرف کردیم، گل بانو برای رسیدگی به گاو و گوساله تازه زاده شده‌اش، تنور را ترک کرد و مجالی پیش آمد تا با وی همراه شوم.

دست به دیوار تنور گذاشت و با تبحر خاصی موانع مسیر را رد کرد تا به طویله‌ای که پشت خانه کاهگلی‌اش بود، رسید. با مهارت خاصی و بدون هیچ مشکلی کارش را انجام داد. سپس ازم خواست تا باغچه‌اش را هم ببینم، باغچه‌ای که گوشه ای از آن انواع سبز‌ی‌های محلی و خوردنی چشم نوازی می‌کرد و در گوشه دیگر درخت گردو، سیب و آلبالو کاشته بود. گل‌بانو در حین آبیاری باغچه‌اش، یکایک محصولاتش را معرفی می‌کرد و می‌گفت این ریحان را برای نورجهان کاشته‌ام، آن جعفری و اسفناج برای جواهر است که خریدهایم را انجام می‌دهد، بخشی از گردوهای درخت انتهای باغ را هم باید به ابوذر بدهم که برایم هیزم تهیه می‌کند.

هوای ابری و زمین مه گرفته، تاریکی هوا، سختی مسیر برگشت را حکایت می‌کند اما هنوز شنیدنی‌ها زیاد است که با اصرارهای بی ریای این دو مادر مهربان، شب را مهمان منزل پر رونق شان می‌شوم. گل بانو با صبوری، رئوفی و صداقتش از ما خواست که امشب را در خانه وی بمانیم که سال‌هاست هیچ مهمانی نداشته است. با شوق خاصی مشغول آماده کردن کوکو سبزی از محصولات باغش شد. به یقین می‌توان گفت این کوکو سبزی با نان گرم و ماست محلی در منوی هیچ رستورانی یافت نمی‌شود.بعد از صرف شام، گل بانو از خاطراتش گفت، سن نابینایی‌اش را به یاد نمی‌آورد اما همواره مثل دیگر اعضای خانواده کمک می‌کرده و در نهایت درسنی که به خاطر نمی‌‌آورد همسر مردی می‌شود که همسرش فوت کرده و صاحب یک فرزند 6 ساله بوده و بعد از ازدواج با وی صاحب فرزند می‌شود که سرانجام در زلزله سال 69، همسر و دو فرزندش را از دست داد در اینجا که رسید ناخداگاه به زمزمه لالایی که همواره برای فرزندانش می‌خواند، پرداخت که با تذکر نورجهان ادامه نداد و برای فروخوردن بغضش، انجام کاری را بهانه کرد.

نورجهان می‌گوید: گل بانو زمانی که تنهاست یا رادیو اش را روشن می‌کند یا برای فرزندانش لالایی می‌خواند. شب سرد روستا با لحاف‌هایی که از پشم گوسفندان‌شان دوخته بودند، در کنار بخاری هیزمی که سوسوی ش خانه را روشن کرده بود، صبح شد.

این روایت بخشی از زندگی زنان روستایی است که همواره بدون هیچ انتظاری به ایفای نقش می‌پردازند، گاه مردانه دوشادوش همسران‌شان کار می‌کنند و گاه در قالب کدبانویی تمام عیار پذیرای هر غریبه و آشنایی می‌شوند، این زنان شاید فرصتی برای حضور در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی را نداشتند اما به غایت در عمل نشان دادند که از پس هر سختی بر می‌آیند و در هر زمانی که به وجودشان نیاز باشد فارغ از جنسیت همراه و هم گام می‌شوند و ثابت کردند که ستون اول خانواده هستند.

جا دارد ضمن خداقوت به همه مادران روستایی پر تلاش در گیلان عرض کنم که "مار جان قدر تی زحمتانه دانم و سختیانی کی بکشی فهمم، تی اُ پینه بزه دستانه ماچی دهم".


 گزارش از محدثه مهدوی – خبرنگار ایسنا گیلان

خۊشۊنت

نصفˇ شب بۊ که أمی بۊجؤری طبقه همسایه جیغˇ أمرأ خابˇ جا دپرکسم. دۊبارده شۊرۊع بۊبؤسته-بۊ. همسایه ایجگره صدا جا بفأمستم که باز خۊ مردˇ جا کره کۊتک خؤره.
چن سالی بۊ که ازدواج بۊکۊده-بید ؤ دؤخترˇ ره زای نۊبؤستی. أنˇ مردای‌م به هر بهانه‌یی أنه کۊتک زئی. می چادره اۊسادم ؤ خاستم بشم که مردای مره بۊگؤفته: کؤیه کره شی خانم؟ دعوایˇ زن ؤ شؤهریه؛ ربطی به امان نأره.
بۊگؤفتم أگه مردای ناغافل بزئه دؤختره‌یه بۊکۊشته تی وجدان قبۊل کۊنه؟ تانی بیگی من اؤیه ایسه-بۊم ولی هیچ کاری نۊکۊدم؟ اصلاً فرض بۊکۊن خۊدمانˇ دؤختر ه که کره کۊتک خؤره؛ تۊ تانی بیتفاوت بئسی؟ دره بازأکۊدم ؤ بۊشؤم بۊجؤر. در بزئم . چن بار در زئنˇ پسی، دؤختره دره بازأکۊد. أنˇ سر مچه کبۊد بۊبؤسته-بۊ. خۊ دیمأ چادر بیگیفته-بۊ. أنه بۊگؤفتم: عزیز جان می زای تب بۊکۊده ؤ قؤرصˇ تب‌بؤر نأرم. تو داری مره فدی؟خۊ سرأ تکان بده ؤ بۊشؤ کی مره باوره.
ناقلن أ بهانه همره أنˇ مردایأ بفهمانیم که أمان متوجه ایسیم که کره چی بلایی خۊ زنˇ سر اوردن-دره. قؤرصأ بیگیفتم ؤ بامؤم بیجیر. ولی مره خاب نیگیفته. أمی قدیمˇ همساده یاد دکفتم. ایتا دؤختر داشتی کی خۊشگلی ؤ نجابتˇجا هیچی کم ناشتی. سن ؤ سالی‌م ناشتی. هزار اۊمید ؤ آرزۊ مرأ مردˇ ره بۊبؤسته-بۊ. أنˇ مرد شک ؤ بددیلیˇ بیجا وأسی أنقدر أنه آزار بده ؤ کۊتک بزئه کی دؤخترˇ بدبخت خؤره خانه مئن آتش بزئه ؤ ایتا طفلˇ معصۊمم خۊدشˇ جا بنأ. بأزۊن أنˇ مرد پشیمان بۊبؤسته-بۊ ولی چی فایده؟ اۊ جوانˇ کؤر خۊ جانأ ببرده گلˇ جیر. به هزار بدبختی می چۊمانأ دوستم ؤ بۊخؤفتم.
فردا صۊب، وقتی کره خرید شۊییم راه‌پله مئن أمی بۊجؤری همسایهٰ بیدئم. سلام ؤ علیکˇ پسی أنه بۊگؤفتم: دؤختر جان. چره ساکت ایسی ؤ تی مردˇ جا شکایت نۊکۊنی؟ اۊن حق ناره هر چی وأسی تره کۊتک بزنه.
بۊگؤفته: کؤیه بشم؟ کلانتری؟ کلانتری که دۊزدان ؤ مجرمانˇ جایه. اصلاً دانی از هر چی مردای می حال بهم خؤره. کلانتری مئن زن نئسه کی راحت ببم ؤ می حرف ؤ شکایته مطرح بۊکۊنم.
راس گۊفتی. حق داشتی. بۊگؤفتم خا چره تی خانواده جا کۊمک نیگیری؟ بۊگؤفته أشان مره گیدی لباس سفیدˇ مرأ بۊشؤیی مردˇ خانه کفنˇ مرأ واگردی. وا تحمل بۊکۊنی؛ چۊن زای‌دارم نیبی. بۊگؤفتم پس بۊشۊ مۊشاورˇ ورجه. خۊ سره تکان بده ؤ بۊشؤ. منم بۊشؤم خرید. سبزی‌فۊرۊشی مئن ایتا می قدیمی همکلاسانأ بیدئم. حال ؤ احوال بۊکۊدیم. تازه طلاق بیگیفته-بۊ. ایتا هش ساله دؤختردأشتی با ایتا سه ساله پسر کی هفته‌یی یک رۊز چن ساعتی تانستی اشانه بیدینه. می دیل أنˇ ره بۊسؤخته. مره یاده کی عاشقˇ طراحی بۊ ؤ وقتی دانشگاه شهرˇ دیگه قبۊل بۊبؤسته-بۊ أنˇ پئر ونأشتی که بشه شهرˇ دیگه ؤ بۊگؤفته-بۊ چۊن دؤختره نتانه شهرˇ دیگه تنها زندگی بۊکۊنه. هر چی می دۊست گریه ؤ زاری بۊکۊده اثر ناشتی ؤ هۊ سال أنأ عرۊس بۊکۊدید. اۊنم چه عروسی! أنˇ مرد، هیچ اذیت ؤ آزاریأ فۊرۊگۊذار نۊکۊدی ؤ اصلاً اۊنه بحساب ناوردی. می دۊست تحمل بۊکۊد ؤ دم نزئه تا أنˇ طاقت طاق بۊبؤسته طلاق بیگیفت. مره بۊگؤفت با أن کی خئلی أنˇ ره سخته زاکانˇ دۊریه تحمل کۊدن ولی الان خاستی که ادامهٔ تحصیل بده ؤ خۊ پا سر بئسه. أنˇ ره آرزۊیˇ مؤفقیت بۊکۊدم ؤ خرید بۊکۊدم ؤ واگردستم بخانه.

خشونت
پ.ن: این یادداشت برای نخستین بار در شمارۀ ۸ ماهنامۀ گیلانˇاؤجا منتشر شده.
برای اطلاع از چگونگی خواندن و نوشتن با رسم‌الخط گیلکی اینجا را ببینید.
برگردان فارسی این یادداشت در ادامه مطلب 👇 آمده است.

پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan