بهمبری

می‌شهر

کارِ خانگی

صبح زود از خواب بیدار شدم. کتری را روی گاز گذاشتم تا چای درست کنم. به اتاق پسرم رفتم و وسایل مدرسه‌اش را آماده کردم. آب که جوشید چای را دم کردم و صبحانه را حاضر کردم همسر و پسرم را بیدار کردم. بعد ازراهی کردن آنها به سراغ آشپزخانه رفتم. ظرفهای کثیف را شستم. یادم افتاد قرار بود قیمه بپزم اما لپه نداشتم در ضمن پسرم قیمه را با سالاد دوست دارد پس لباس پوشیدم و برای خرید لپه و خیار و گوجه  وسبزی خوردن از خانه بیرون رفتم. سوز سردی می‌آمد. برگشتم و برنج و لپه را خیس کردم. پیاز خرد کردم و‌گوشت را که حالا خیلی کمتر از قبل می‌توانیم بخریم، تفت دادم و با لپه و کمی رب گذاشتم تا بپزد. سبزی خوردن را پاک کردم و خیساندم. لباسها را داخل لباسشویی ریختم. خانه به هم ریخته بود. بعد از مرتب کردن خانه و تخت‌خواب ‌ها، همه جا را جارو زدم. کف خانه سرامیک است و مجبورم  حتما با تی آن را تمیز کنم. به آشپز خانه برگشتم آب برنج را گذاشتم تا بجوشد در این فاصله قبض گاز و آب را اینترنتی پرداخت کردم. آب که جوشید برنج را داخلش ریختم بعد آبکش کردن و دم کردم. برای خورش سیب زمینی را خیلی ریز خلال کردم و سرخ کردم. لباسها را از ماشین در آوردم و پهن کردم. کتری را گذاشتم تا بجوشد. سبزی خوردن را شستم و خیار و گوجه  و پیاز را خرد کردم و سالاد درست کردم. کتری که جوشید چای را دم کردم. ظرفهای ناهار را آماده کردم .پسرم و همسرم از راه رسیدند. ناهار را آماده کردم. بعد از خوردن ناهار ظرفها را به آشپزخانه بردم و شستم. چای ریختم. میوه آوردم و پوست کندم. پسرم عصر باشگاه داشت. لباسهایش را آماده کردم. خیلی خسته بودم خواستم کمی استراحت کنم که تلفن زنگ خورد. مادرم بود که از من خواست برایش خرید کنم و ببرم. بعد از راهی کردن پسرم لباس پوشیدم و برای مادرم خرید کردم. وبه خانه‌اش بردم. اصرار کرد بمانم اما نمی‌شد بمانم. پسرم به خانه برمی‌گشت. با مادرم خداحافظی کردم. به خانه که برگشتم تنم درد می‌کرد. انگار سرما خورده بودم. برای خودم سوپ و برای بقیه کوکو سبزی درست کردم. پسرم که از باشگاه برگشت از من خواست در انجام تکالیف کمکش کنم.  شام را که خوردیم بعد از خوردن چای خواستم کمی استراحت کنم که یکی از  همکاران همسرم با خانواده سر زده به خانۀ ما آمدند. از آنها پذیرایی کردم وقتی که رفتند ساعت ۱۲ شب بود. بعد ازمرتب کردن آشپزخانه وقتی به رختخواب رفتم خر و پف همسرم بلند بود. به آرامی زیر پتو خزیدم ولی تا صبح تب و لرز داشتم. وقتی ساعت گوشی زنگ خورد نای بیدار شدن نداشتم. ولی مجبور بودم .کلی کار نکرده داشتم. با خودم فکر می‌کردم کاش می‌شد امروز را مرخصی بگیرم. ولی از کی؟! کاش پسر و همسرم کمی مرا درک می‌کردند و به من در انجام وظایف هر روزه خانگی کمک می‌کردند. اما انگار که کار خانگی ۲۴ ساعته بدون مرخصی و تکراری وظیفۀ من است. کاری که همیشه بر دوش زنان بوده و بسیاری از مردان انجام آن را آسان می‌دانند و همکاری و مشارکت با زنان را دون شأن خود می‌پندارند.

سه شنبه ۱۴ اسفند ۹۷ , ۱۲:۱۴ قیمت لوستر مدرن پذیرایی
دقیقا
از توجهتان ممنونم.
کمک کردن در انجام امور خونه رو با همسرت در میون گذاشتی؟
اقایون تا واضح چیزی ازشون نخوای خودشون نمیفهمن که باید کاری انجام بدن.
مثلا کارهایی شبیه جارو زدن و تی زدن رو از همسرت درخواست کن کمکت کنه
اگر خسته ای و مریض احوالی به بقیه هم این موضوع رو اعلام کن
جون تا نگی اونها متوجه مریض بودنت نمیشن.
هدف من از نوشتن این یادداشت توجه دادن مردان به امور سخت خانه‌داری است و مشارکت همیشگی آنها و نه فقط گاه گاهی مد نظرم بوده است. مثلاً اگر در مهمانی خانم چایی میآورد آقا میوه تعارف کند و در مواقع دیگر، شستن ظرف، جارو زدن ، همکاری در تهیه غذا ،و.‌‌.. مشارکت همیشگی داشته باشند. چون معتقدم خانه‌داری، فقط مختص زنان  نیست.
منم اینی که شما میگی رو قبول دارم
فقط میپم اپه میخوای انجام بده باید یادش بدی
اونها اینطورین که به خودی خود انجام نمیدن
باید بهشون بگی
چند بار اول که با گفته انجام بشه کمکم براشون روتین میشه
اگه انجام نمیدن مشکل خود ما خانوماییم که بلد نیستیم بهشون بگیم و یاد بدیم باید انجام بدن و اینطوری بارشون اوردیم
مشکل دید جامعه و خانواده‌هاست که کار خانگی رو وظیفه‌ای زنانه می‌دانند. باید از پایه شروع کرد، چون این دید در مردان نهادینه شده که خانه‌داری فقط کاری زنانه است. اگر هم گاهی در امور منزل کمکی هم بکنند انگار که سر خانم منت گذاشته‌اند!  از کودکی یک سری کارها و وظایف را زنانه و مردانه کرده‌ایم. همین باعث می‌شود در بزرگسالی مثلاً یک پسر از جارو زدن یا پذیرایی از مهمان، دوری کند و این کارها را زنانه بداند.
دقیقا همینطوره
و برای اصلاح این نگاه خودمون باید تلاش کنیم
هم به همسرانمون با روی خوش باید یاد بدیم و هم به فرزندانمون
سه شنبه ۲۴ دی ۹۸ , ۱۴:۱۸ لوستر چوبی دکورشاپ

این داستان شدیدا من رو یاد یکی از داستان کوتاه‌های زویا پیرزاد انداخت...

سپاس از توجه شما
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan