بهمبری

می‌شهر

کتاب «می شهر» منتشر شد

طرح روی جلد کتاب «می شهر»


کتاب «می شهر» نخستین کتاب به زبان گیلکی است که از یک نویسنده‌ی زن منتشر شده است. یادداشت‌های می شهر که در فاصله‌ی سال‌های ۹۵ تا ۹۸ در ماهنامه‌ی گیلانˇاؤجا منتشر شده است، می‌تواند سند خوبی برای توصیف بحران‌های اقتصادی و تغییرات زیاد وضعیت معیشتی جامعه در نیمه‌ی دوم دهه‌ی نود شمسی از دید یک زن خانه‌دار گیلک باشد.
کتاب «می شهر» را نشر نیروانا در سال ۱۳۹۹ در ۵۰ صفحه به قیمت ۱۰۰۰۰ تومان منتشر کرده است. 

این کتاب را در همه‌ی کتاب‌فروشی‌های معتبر استان گیلان می‌توانید تهیه نمائید و علاوه بر آن مرکز پخش: تهران، خیابان انقلاب، خیابان فخررازی، خیابان لبافی‌نژاد، پلاک ۱۸۴ – تلفن: ۶۶۴۹۵۸۱۹

و در فروش‌گاه‌های:
۱- تهران، خیابان انقلاب، خیابان فخررازی، ژاندارمری غربی، پلاک ۸۸، فروشگاه جمهوری – تلفن: ۶۶۴۸۵۱۱۴

۲- تهران، خیابان کریمخان زند، خردمند جنوبی، کوچه یگانه، کتاب‌فروشی نیماژ – تلفن: ۸۸۸۴۲۶۰

نیز در دست‌رس علاقمندان است.

معرفی کتاب از صفحه‌ی ناشر، نشر نیروانا

پوستر کتاب «می شهر»

رومینا در ۵ روایت

روایت اول:

دوازده سالم بود. از مدرسه که به خانه برمی‌گشتم سنگینی نگاهش را روی خودم حس می‌کردم، ولی جرأت نداشتم به کسی حرفی بزنم.
یکسال این رویه ادامه داشت تا روزی در مسیر بازگشت از مدرسه جلویم را گرفت و با لبخندی دلنشین گفت که از من خوشش آمده و می‌خواهد با من دوست شود.
لبم را گزیدم و گفتم اگر پدرم بفهمد؟
گفت نگران نباش قصد خیر دارم.
شهر ما کوچک است و تقریباً همه همدیگر را می‌شناسند. نامش بهمن بود و خانواده‌اش را دورادور می‌شناختم. خانوادۀ آرامی بودند. قبول کردم و با هم دوست شدیم.
من دختر بزرگ خانواده‌ای ۴ نفره بودم و پدرم روی من خیلی حساس بود. بارها به دلایل مختلف کتک خورده بودم ولی به بهمن خیلی وابسته شده بودم. با این که از من خیلی بزرگتر بود با محبت‌هایش من را مجذوب کرده بود.
به او گفتم اگر مرا می‌خواهد باید پا پیش بگذارد اما گفت من هنوز بچه هستم و باید بزرگتر شوم؛ با اصرار من بالاخره روزی به پدرم پیام داد که می‌خواهد به خواستگاری من بیاید.
پدرم جواب داد که به سُنی مذهب دختر نمی‌دهد. مانده بودیم چکار کنیم که تصمیم به فرار از خانه گرفتم. دیگر نمی‌‌توانستم آنجا بمانم. بهمن من را به خانۀ خواهر بزرگش برد و ۳ روز آنجا بودم تا این که با شکایت پدرم ما را پیدا کردند.
اول گفتند بهمن آدم ربایی کرده ولی من به قاضی گفتم با میل خودم از خانه رفته‌ام و اگر الان من را به خانه برگردانند پدرم من را می‌کشد؛ اما قاضی توجهی به حرف‌هایم نکرد و حکم به بازگشتن به خانه داد و مجبور شدم برگردم.
مدتی بود که شاهد پچ پچ عموها و پدرم بودم. گاهی می‌دیدم مادرم در خلوت اشک می‌ریزد اما جرأت پرسیدن نداشتم.
اول خرداد وقتی مادرم برای خرید از خانه خارج شده بود و من در خواب بودم سنگینی دستان پدر را رو گردنم حس کردم. می‌خواست خفه‌ام کند از خواب پریدم که ناگهان برق داسی که همیشه موقع دروی برنج همراهش بود چشمم را زد و....

روایت دوم:

مدت‌ها بود زیر نظر داشتمش. دخترک شاد و زیبایی که دلم را ربوده؛ اما از من خیلی کوچکتر بود.
طاقت نیاوردم و روزی دل به دریا زدم و از او خواستم با من دوست شود. اول مردد بود، ولی قبول کرد. یک سال که گذشت اصرار کرد به خواستگاریش بروم چون اگر پدرش بفهمد که ما دوستیم برایش خیلی بد می‌شود. قبول کردم و پیام فرستادم پدرش جواب نه داد. کلافه شده بودیم تا به سرمان زد فرار کنیم تا به ازدواجمان رضایت دهد.
او را به خانۀ خواهرم بردم. به خواهرزاده‌ام گفته بود سرش درد می‌کند چون پدرش برای تنبیه موهایش را می‌کشد. با شکایت پدرش به جرم آدم ربایی دستگیر شدم، اما با اقرار رومینا من را آزاد و او را با حکم قاضی به خانه فرستادند.
شهر ما کوچک و کم جمعیت است و خبرها زود می‌پیچد. رومینا حق بیرون آمدن از خانه را نداشت او در نظر اقوام و اهالی مرتکب گناهی نابخشودنی شده بود. دلم گواهی بد می‌داد. کاش با تصمیمش برای فرار موافقت نمی‌کردم. تا این که برادرم نفس نفس زنان آمد و گفت پدر رومینا او را در حالی که خواب بوده با داس...

روایت سوم:

دخترم سرکش و گستاخ شده بود. سنی نداشت اما با پسری که از خودش خیلی بزرگ‌تر بود، دوست شده بود. پسر پیام فرستاد که می‌خواهد به خواستگاری بیاید. قبول نکردم، چون با آن‌ها اختلاف مذهبی داشتیم. پسر تهدید کرد عکس‌های دخترم را در اینستاگرام پخش می‌کند، اما باز قبول نکردم. نمی‌دانستم چکار کنم. تنبیه و تهدید دخترم فایده نداشت.
شبی که دخترم از خانه فرار کرد چند ساعت قبلش بغلش کردم و با گریه به او گفتم دوستش دارم بعد او برایمان چای ریخت و خوردیم و خوابیدیم ساعت ۳ بعد از نیمه شب مادرش من را بیدار کرد و با چشمی گریان گفت که رومینا از خانه فرار کرده.
به پاسگاه رفتم و شکایت کردم. بعد از ۳ روز او را در خانۀ خواهر پسر پیدا کردند. قاضی بعد از شنیدن حرف‌های دو طرف، رومینا را به خانه فرستاد.
آبرویی برایم نمانده بود؛ نه در میان فامیل، نه در میان اهالی. برادرهایم مدام از این اتفاق با عنوان بی‌آبرویی بزرگ یاد می‌کردند و از غیرتی که باید نشان بدهند. چون رومینا ناموس همۀ مردان فامیل بود و با این کارش شرف و حیثیت آن‌ها را از بین برده بود و باید این لکهٔ ننگ هر چه زودتر پاک می‌شد.
برایم خیلی سخت بود که دخترم را از بین ببرم اما این ماجرا در شهر کوچکمان نقل مجالس شده بود و در چشم اقوام و آشنایان من بی‌غیرت و بی‌تعصب بودم ‌تا بالاخره دست به کار شدم و صبح روزی که مادرش در اتاق نبود و رومینا در خواب بود به سراغش رفتم؛ اول تصمیم داشتم در خواب خفه‌اش کنم اما بیدار شد و مجبور شدم با داسی که همراهم بود...
به خودم که آمدم با داس خونی در کوچه بودم و از مردم برای نجات دخترم کمک می‌خواستم.

روایت چهارم:

دختر بزرگم تازه ۱۳ساله شده بود. مدتی متوجه رفتارهای عجیبش شده بودم. سر به هوا شده بود. موبایل نداشت و برای شرکت در کلاس‌های مجازی از گوشی پدرش استفاده می‌کرد.
روزی شوهر خواهرم گفت که پسری می‌خواهد برای خواستگاری رومینا بیاید. خانواده‌شان را می‌شناختیم. پدرش قبول نکرد چون آن‌ها سنی مذهب بودند و پسر خیلی از دخترم بزرگتر بود.
پدرش که موضوع دوستی آن‌دو را فهمید مرتب به من می‌گفت به رومینا بگو خودش را با مرگ موش بکشد یا حلق‌آویز کند. اما من نمی‌توانستم دخترم پارۀ تنم بود. یک روز از خواب که بیدار شدم متوجه شدم رومینا از خانه فرار کرده. برایم نامه گذاشته بود که به بابا بگو مگر نمی‌خواستی من بمیرم؟ حالا هم فکر کن مرده‌ام.
پدرش شکایت کرد و رومینا را پیدا کردند و به خانه برگرداندند. بعد از آن عموهایش مرتب در گوش پدرش می‌خواندند که باید این بی‌آبرویی را جمع کند. تا آن روز شوم که برای شستن لباسها به داخل حمام رفته بودم در حمام از بیرون قفل شد و هرچه رومینا و‌ پدرش را صدا کردم هیچ‌کدام جواب ندادند. وقتی بیرون آمدم پدرش را با داس خونی که دیدم از حال رفتم. دخترکم فدای شرف و ناموس‌پرستی پدرو فامیل پدریش شده بود.
من قصاص می‌خواهم.

روایت پنجم:

دختر ناموسمان بود. فرارش با پسری غریبه، برایمان در شهر و محل آبرویی نگذاشته بود. به پدرش گفتیم اگر این لکۀ ننگ را از بین نبرد خودمان دست به کار می‌شویم. غیرت‌مان اجازه نمی‌داد بعد از افتضاحی که به بارآمده دختر زنده بماند. او باید تقاص کارش را با خونش پس می‌داد. اگر ما او را به سزای کارش می‌رساندیم، قصاص می‌شدیم. چه کسی بهتر از پدرش که ولی دم اوست و بعد از انجام کار قصاصی در انتظارش نخواهد بود؟ آنقدر به او گفتیم تا راضی شد دختر بی‌آبرویش را از بین ببرد. این کار هر مرد غیرتمند و با شرفی است.

 

رومینا اشرفی

 

این روایات از چند جهت قابل بررسی‌اند:
اول: دل بستن نوجوانی ۱۳ ساله به پسری ۲۸ ساله که هیچ کدام به بلوغ ذهنی و رشد اجتماعی نرسیده‌اند، چون آموزش لازم و تجربه اجتماعی لازم و کافی برای طرح و حل مسائل زندگی را کسب نکرده‌اند و پنهان کردن این دوستی از خانوادهٔ دختر که ریشه در صمیمی نبودن و همراه نبودن والدین با رومینا دارد.
پدر و مادری که فضای امنی را برای دخترشان ایجاد نکردند تا او بتواند به راحتی با آن‌ها صحبت کند، پدر بعد از آگاه شدن از ماجرا رویۀ خشونت در پیش گرفته و دخترک را با گمان بی‌ آبرو کردن خانواده تهدید و تنبیه می‌کند، محدودیت‌ها را بیشتر می‌کند و راه حل را تنها در کشتن دخترش می‌بیند و مادر که شاهد همۀ این اتفاقات بوده و کاری نکرده و کمکی نخواسته و دختر را به حال خودش رها کرده؛

دوم: پسری بالغ که دل به نوجوانی بسیار کوچکتر از خودش بسته و به خیال خود با قصد ازدواج با دختر دوست می‌شود و وقتی با مخالفت پدر رومینا روبرو می‌شود با تصمیم او برای فرار از خانه موافقت کرده و او را همراهی می‌کند؛

سوم: اقوام و اهالی که فرار دختر را بی‌آبرویی بزرگی می‌دانند و با تشویق پدر به کشتن فرزندش در ریختن خون دختری که تنها گناهش دل‌بستن و اعتماد به پسر جوان بود سهیمند؛

و بالاخره قوانینی که دختر را مایملک پدر دانسته و حتی به حرف دخترک که به قاضی التماس می‌کند که او را به خانه برنگرداندند وگرنه کشته می‌شود توجهی نشده، و‌ پدر با علم به اینکه ولی دم بوده و قصاص نخواهد شد اقدام به این جنایت هولناک نموده است.
نکتهٔ بسیار مهم در این ماجرا از زبان محمد فاضلی عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی: «قتل رومینا ریشه‌های اجتماعی، سیاسی و سیاستی دارد که اگر کاوش نشوند، دردی درمان نمی‌شود. بُهت، حیرت و گریستن بدون پرسش و پاسخ مطالبه کردن، بی‌فایده است».

قتل رومینا اشرفی

این مطلب نخستین بار در کانال تلگرام نویسنده منتشر شده است. [+]

مریم ایراندوست، مربی ملوان انزلی در دیسکاور فوتبال آلمان

مریم ایراندوست

چهره مصمم مریم ایراندوست از اراده‌ قوی او در راه مبارزه برای به کرسی نشاندن حقوق زنان فوتبالیست ایران حکایت می‌کند. او سرمربی سابق تیم ملی فوتبال زنان ایران و سرمربی کنونی تیم فوتبال زنان باشگاه ملوان بندر انزلی و یکی از موفق‌ترین و شناخته‌شده‌ترین چهره‌های فوتبال زنان در ایران است.

مریم ایراندوست هم‌اکنون با اعضای تیم خود برای شرکت در بازی‌های دوستانه بین‌المللی فوتبال باشگاهی "دیسکاور فوتبال" که از تاریخ ۷ تا ۱۳ مرداد (۲۹ ژوئیه تا ۴ اوت) برگزار می‌شود در آلمان به سر می‌برد.

آسمان از ابر پوشیده شده است اما رنگ صورتی بنرها در محوطه برگزاری "دیسکاور فوتبال"، فستیوال بین‌المللی فرهنگی- ورزشی فوتبال زنان، از درخشش ویژه‌ای برخوردار است.

فستیوال ورزشی "دیسکاور فوتبال"، جشنواره‌ای برای نزدیکی فرهنگ‌ها که توسط زنان و برای زنان برگزار می‌شود، امسال دهمین سال بنیان‌گذاری خود در آلمان را جشن می‌گیرد. استادیوم ورزشی "ویلی کرسمن" در منطقه کرویتسبرگ شهر برلین، پایتخت آلمان، این روزها شاهد مسابقات زیادی در ارتباط با این فستیوال است.

چهره مریم ایراندوست، سرمربی ۴۰ ساله و موفق فوتبال زنان ایران که برای شرکت در این تورنمنت به آلمان سفر کرده است، در هنگام ورود به این استادیوم ورزشی می‌درخشد. او که موهای خود را با روسری سفیدی پوشانده است به همراه اعضای تیمش وارد زمین می‌شود.

سنگ‌اندازی‌ها

ایراندوست که خود فوتبالیست موفقی بوده اکنون به عنوان سرمربی تیم باشگاهی ملوان بندر انزلی ایران به کار مشغول است. او به خبرنگار دویچه‌وله از تلاش‌های زیاد و مبارزه‌ برای فوتبال زنان و برابری حقوق ورزشکاران زن در ایران می‌گوید.

پس از اختلاف‌نظرها و مشاجراتی که سه سال پیش در باشگاه در بندر انزلی در پی اظهارات رئیس باشگاه درباره بازی زنان روی داد، تیم فوتبال زنان منحل شد. دو سال پس از آن با تغییر و تحولاتی که انجام گرفت مریم ایراندوست کار خود را دوباره به عنوان سرمربی تیم فوتبال زنان در این باشگاه آغاز کرد.

او درباره این دوران می‌گوید: «در این زمان من نواختن پیانو را یاد گرفتم و به تحصیل در رشته ورزش پرداختم اما این‌ها چیزی نبودند که من را از نظر درونی راضی کنند، چیزی در زندگیم کم بود. مبارزه بسیار سختی بود، احساس می‌کردیم مثل زندانیانی هستیم که در حصار بتونی به سر می‌بریم. حالا دوباره بازی می‌کنیم. این انرژی زیادی به ما می‌دهد.»

انرژی فوق‌العاده و انگیزه زیاد بازیکنان این تیم را در هنگام بازی با ۲۰ تیم دیگر شرکت کننده در فستیوال امسال دیسکاوری می‌توان دید.

ایراندوست با توجه به این خصوصیات بازیکنانش است که می‌گوید: «این همان چیزی است که باعث ویژگی بازی فوتبال زنان در ایران می‌شود.»

سرمربی تیم ملوان می‌افزاید: «الان این طور نیست که مردها بگویند زنان جایی در بازی فوتبال ندارند. اما شما هم در اینجا، در آلمان باید برای برابری حقوق ورزشکاران زن مبارزه کنید. در ایران هم درست همین است. اما پیشرفت‌های خوبی حاصل شده، الان امکانات زیادی به وجود آمده و حمایت‌های بیشتری از ما می‌شود. اما زنانی هم هستند مثل من که سنشان بالاتر است و برای آن‌ها این امکانات وجود نداشت. ما تلاش می‌کنیم این نیرو را در خودمان را حفظ کنیم و بهترین کار را برای بازیکنان جوان انجام دهیم.»

مادری دلسوز برای تیم

مریم ایراندوست می‌گوید:«من در دوران کودکی به همراه پدرم به استادیوم می‌رفتم. بازیکنان تیم من به نسبت آن زمان ما، الان شرایط به مراتب بهتری دارند.»

ایراندوست که خود پسری ۱۷ ساله دارد می افزاید:«احساس من این است، پس از این که دوباره مسئولیت تیم را برعهده گرفتم، مثل این می‌ماند که دوران بارداری سختی را پشت سر گذاشته‌ام. برای من اعضای تیم مثل خانواده‌ام هستند، بازیکنان مانند فرزندان من هستند و من احساس مادری نسبت به آن‌ها دارم. مادری سخت‌ترین کار دنیا است.»

تیم ایران در بازی خود گل‌های زیادی را به ثمر رساند. اعضای ذخیره تیم که روی نیمکت‌های ویژه نشسته‌اند نیز مثل بازیکنان در زمین، پس از هر گل از خوشحالی به هوا می‌پرند و هم تیمی‌های خود را تشویق می‌کنند. ایراندوست هم با شادی برای تشویق پیش بازیکنان می‌رود.

پس از آن که او از جلوی بنر صورتی رنگی که روی آن نوشته شده "شهامت مبارزه داشته باش" عبور می‌کند به سمت محل گفت‌وگو می‌آید و به صحبت در باره کار و بازی‌های هفتگی در ایران ادامه می‌دهد: «ما خیلی دوست داریم مانند بازیکنان مرد با هواپیما به شهر محل بازی برویم و نه با اتوبوس. گاهی اوقات ۴۰ ساعت برای شرکت برای یک بازی در راه هستیم، ۲۰ ساعت رفت و ۲۰ ساعت برگشت.»

ایراندوست توضیح می‌دهد که سفر با اتوبوس ارزان‌تر است و "لیگ‌های مردان پول لازم را در اختیار دارند، اما لیگ زنان نه". 

این مربی به عدم برابری دستمزد فوتبالیست‌های زن و مرد در تمام کشورهای جهان اشاره می‌کند: «مثلا شما قراردادهای کریستیانو رونالدو را با مارتا یا آلکس مورگن مقایسه کنید، امکاناتی که در اختیار بازیکنان مرد و زن گذاشته می‌شود را با هم مقایسه کنید. این مشکل فقط مربوط به ایران نیست. ما باید برای تغییر این وضعیت در همه جا با یکدیگر همکاری و در این جهت تلاش کنیم.»

باران شروع به باریدن می‌کند. ایراندوست بارانی رنگارنگ خود را به تن می‌کند و در ادامه می‌گوید: «بازی فوتبال مرا بسیار خوشحال و همزمان غمگین می‌کند.» سرمربی تیم ملوان در توضیح این موضوع می‌گوید: «من از ده سالگی می‌خواستم فوتبال بازی کنم. به مادرم می‌گفتم دلم می‌خواست پسر باشم تا بتوانم بازی کنم. دلم می‌خواست برای این کار تغییر جنسیت بدهم. مادرم شوک شده بود. به او گفتم اگر می‌خواهی این کار را نکنم مردم را قانع کن و به پدرم بگو که مرا با خود به استادیوم ببرد تا بتوانم بازی‌های فوتبال را از نزدیک تماشا کنم.»

رفتن با شادی و بازگشت با اشک

ایراندوست تعریف می‌کند: «حتی یک روز در استادیوم رفتم روی زمین تا بوی چمن زمین را استشمام کنم و روی زمین بازی بودن را احساس کنم.»

او ادامه می‌دهد: «برای این موضوع رفتم دفتر مسئولان مختلف، دائما باید با مردها بحث می‌کردم تا بتوانم راهی را هموار کنم. شش ماه تمام با سری افراشته به دفاتر مختلف می‌رفتم و با چشمانی گریان بیرون می‌آمدم. اما در پایان موفق شدم، می‌بینید، الان ما اینجا هستیم.»

نیمه اول بازی به پایان رسیده است. ایراندوست با خرسندی لبخند می‌زند: «آرزوی من برای آینده این است که زنان اجازه ورود به استادیم‌های ورزشی را داشته باشند و بتوانند بازی‌ها را از نزدیک تماشا کنند. من خوشحالم و افتخار می‌کنم که بازیکن فوتبال شدم.»

"دیسکاور فوتبال" در سال ۲۰۰۹ میلادی توسط ۲۰ تن از زنان به عنوان یک اتحادیه فرهنگی ورزشی در برلین پایه‌گذاری شد. هدف "دیسکاور فوتبال" مبارزه برای برابری حقوق زنان ورزشکار و مبارزه با تبعیضات جنسیتی در این عرصه در جهان است. از ۱۰ سال پیش این اتحادیه فستیوال‌هایی را در کشورهای گوناگون برای تمرین و بازی‌های دوستانه فوتبال و دیدار و بحث و تبادل نظر در این باره برگزار می‌کند.

فستیوال امسال در برلین برگزار می‌شود و در این دوره از رقابت‌ها تیم‌هایی از آلمان، آرژانتین، شیلی، بولیوی، نپال، اسپانیا، سوریه، اردن، صربستان، ایتالیا، ارمنستان، استرالیا، لیبی، افغانستان، پاکستان، فرانسه، آفریقای جنوبی و گینه نو شرکت دارند.

منبع: دویچه وله فارسی

تجربۀ موفق زنان روستایی در تولید کمپوست از زبالۀ تر

تجربۀ موفق زنان روستایی در تولید کمپوست از زبالۀ تر ماهنامۀ گیلان اؤجا شمارۀ 24

یکی از عواقب رشد اقتصاد جهانی و ترویج الگو‌های توسعه اروپا محور تخریب مدام پرشتاب‌تر اکوسیستم جهان بوده است. اکنون که تکنولوژی زیان‌بار راه را برای تخریب محیط‌زیست و استفاده بیش از حد از زمین را هموار کرده است، تنها راه فرار از این چرخه مداوم تخریبی برقراری مجدد رابطۀ زنان با محیط‌زیست است. [۱]

در شمال ایران که اکثر کارهای کشاورزی و باغداری که رابطۀ مستقیم با زمین و محیط‌زیست دارند بر عهدۀ زنان است با آموزش و آگاه‌سازی آنان می‌توان از نیروی مؤثرشان در حفاظت و نگهداری محیط‌زیست بهره برد. 

فشتکه، روستایی است از توابع بخش خمام شهرستان رشت در استان گیلان. این روستا در دهستان چاپارخانه قرار دارد. براساس سرشماری مرکز آمار جمعیت آن ۱۸۲۴ نفر (۵۵۰ خانوار) بوده است. مردم این روستا کشاورز بوده و محصول اصلی کشاورزی این روستا برنج است. عده‌ای از اهالی این روستا در تعاونی‌های ماهیگیری دریای خزر هم فعالیت دارند؛ البته به دلیل گسترش فعالیت منطقه آزاد تعدادی از این تعاونی‌ها با گرفتن خسارت تعطیل شده‌اند. از صنایع‌دستی مهم این روستا که بسیاری از زنان مخصوصاً در پاییز و زمستان به آن مشغولند بافت کلاه و زنبیل و حصیر است که ماده اولیهٔ آن هم (نوعی گیاه درزبان محلی به نام لی) در جنگلی کوچک درحاشیه همین روستا می روید. روستای فشتکه به عنوان روستای ملی حصیر در سطح کشور معرفی شده است. اما این روستای کوچک با تلاش مسئول خانهٔ بهداشت و همکاری زنان روستا موفق به تولید کمپوست از زباله های تر خانگی نیز شده است. برای آگاهی بیشتر ازچگونگی مراحل روند تولید کمپوست از اطلاع رسانی به اهالی وآموزش و همکاری آنان و نتیجهٔ کار راهی فشتکه شدیم تا با بهورزفعال این روستا خانم لیلا گلزار گفت‌وگویی داشته باشیم. در مسیر برچسب‌های سبز رنگی که به در منازل روستا چسبانده شده بود و هم‌چنین سطل‌های زباله آبی بزرگی که در نقاط مختلف کار گذاشته شده بودند توجهمان را جلب کرد.

با کلیلک روی ادامۀ مطلب، متن کامل این گفت‌وگو را بخوانید 

اکوفمینیسم چیست؟

اکو فمینیست
اکوفمینیسم به جنبش‌ها و فلسفه هایی اشاره دارد که میان محیط‌زیست و فمینیسم، رابطه برقرار می‌کنند. این‌ جنبش بیان می‌کند سلطه مردان بر زنان، نمایانگر و تشدیدکننده غلبه جامعه بر محیط زیست است و این دو معضل با یکدیگر مرتبط هستند و  روابط جنسیتی پدرسالارانه در جامعه که، زنان را بی‌ارزش کرده، تحت سلطه درمی آورد و مورد استثمار قرار می‌دهد، با مواجهه مردمحورانه با محیط زیست مرتبط است و در مواجهه با طبیعت نیز  به کار گرفته شده است. آن‌ها این تحلیل را به وضعیت دیگر گروه‌های تحت سلطه جامعه نیز گسترش می‌دهند.
 یک نمونه از جنبش های اکوفمینیستی، برنامه ملی جنبش «کمربند سبز» برنامه ملی درخت‌کاری‌در کنیاست که این برنامه را وانگاری‌ماتای برای نجات زنان روستایی کنیا از فقر ابداع کرد.
 جنبش چیپکو در دامنه کوه‌های هیمالیا در هند شمالی، نمونه دیگریست از فمینیست‌هایی که دغدغه محیط زیست در سر داشتند. زنان چیپکو در آغاز دهه ۱۹۷۰ ناچار شدند در برابر چوب‌برهای مورد حمایت دولت، از درختان محافظت کنند. آنها از روش های مقاومت بدون خشونت استفاده کردند.
از دست هایشان را به هم دادند و حلقه هایی انسانی به دور جنگل و درختان ساختند تا از آنها محافظت کنند. در نتیجه چوب برها، وحشت زده میدان را ترک کردند.
 کسب موفقیت برای جنبش چیپکو به سادگی بدست نیامد. وقتی چوب برها آغاز به بریدن درخت‌ها کردند، «آمریتا دوی» یکی از درختان را در آغوش کشید، تا از قطع آن جلوگیری کند. چوب بر سعی کرد او را منصرف کند، اما او بسیار مصمم بود. چوب بر او را نادیده گرفت و درخت را قطع کرد. دوی در نتیجه این امر کشته شد. از او در هند با نام «شهید» یاد می‌شود و یک جایزه محیط‌زیستی در هند به افتخارش نام‌گذاری شده است.

پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan